سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























بسه دیگه...:)

 

 

 

خیلی تکراریه ولی خیلی دوسش دارم

 

 

حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

 

شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

 

محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟ چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟


نوشته شده در سه شنبه 89/7/13ساعت 4:15 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |

 کاش دراین رمضان لایق دیدارشوم /سحری بانظرلطف تو بیدارشوم/کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان /تاکه همسفره تو لحظه ی افطارشوم

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/5/20ساعت 8:8 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |

اعتراف ...

مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.
«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»
«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»
«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد» ...
«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»

«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»
«چی می خوای بپرسی پسرم؟»
«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟» .

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/5/14ساعت 5:35 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |

آدم وقتی یه همبرگر با سس قرمز می خوره از فرط خوشمزگی اش چاق می شه!!

آدم وقتی یه همبرگر با سس سفید می خوره از فرط بد مزگی اش چاق می شه!!

آدم وقتی یه همبر گر باسس خردل می خوره از فرط تندی اش چاق می شه!!

آدم وقتی یه همبرگر با سس کچاب می خوره از فرط بی خوابی چاق می شه!!

کلا آدم وقتی همبرگر می خوره چاق می شه هیچ ربطی هم به سسش نداره!!

 کلا آدم اگه نهار بخوره چاق می شه هیچ ربطی هم به همبرگرش نداره!!


نوشته شده در شنبه 89/5/9ساعت 6:15 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |

سفید رنگ آرامش است، 
اگر در اتاقی با رنگ سفید بمانی، از فرط آرامش دیوانه می شوی

 
سیاه رنگ جدی است

، 
اگر در اتاقی با رنگ سیاه بمانی

، 
از فرط ناامیدی دیوانه می شوی


قرمز رنگ جذاب و گرم است

، 
اگر در اتاقی با رنگ قرمز بمانی از فرط هیجان دیوانه می شوی

، 
زرد رنگ زندگی است

، 
اگر در اتاقی با رنگ زرد بمانی از فرط اضطراب دیوانه می شوی

، 
اصولا اگر زیاد در اتاق بمانی دیوانه می شوی

، 
زیاد هم ربطی به رنگها ندارد

 

 

 

 

 

متن برگزیده از کتاب طنز های زندگی....اثر اینبروفسکی

 


نوشته شده در سه شنبه 89/4/29ساعت 3:53 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |


TEACHER:   Donald, what is the chemical formula for water?
DONALD:     H I J K L M N O.
TEACHER:   What are you talking about?
DONALD:    Yesterday you said it"s H to O.

 

__________________________________

TEACHER:     Millie, give me a sentence starting with " I. "
MILLIE:         I  is..

TEACHER:     No, Millie..... Always say, "I  am."

MILLIE:         All right...  "I am the ninth letter of the alphabet."
      


نوشته شده در چهارشنبه 89/4/23ساعت 3:45 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |


4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .
5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .
6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.
8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.
10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.
12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.
14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .
16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .
18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .
21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه
25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .
30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .
40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .

50 ساله که شدم ...
حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم !
اما افسوس که قدرشو ندونستم ......   خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت

نوشته شده در یکشنبه 89/4/6ساعت 1:32 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |

این یه دفتره....یه دفتر آبی....پر از خاطرهاز کلاس دوم راهنماییمون...از کلاس های ریاضیمون....دینیمون

و فیزیک و زیست....و خیلی درسای دیگه..........یادش به خیر به قول الهه این ها همش خاطره است

ا

 یادش به خیر.....چه قدر مسابقه دادیم.....چه قدر والیبال بازی کردیم.....که آخرش بالاخره تونستیم یکی شو ببریم

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/3/31ساعت 7:38 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |

من از خدا خواستم ...


من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید


 خدا گفت : نه


 آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی


 من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد


 خدا گفت : نه  


 روح تو کامل است . بدن تو موقتی است  


من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد


 خدا گفت : نه


 شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است


من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد


 خدا گفت : نه  


 من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد


من از خدا خواستم تا از درد ها
 آزادم سازد


 خدا گفت : نه


 درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد


من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد


 خدا گفت : نه


 تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی


من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید


 خدا گفت : نه


 من به تو زندگی می بخشم تا تو از هم? آن چیزها لذت ببری


من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم


    خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی


اگر خدا را دوست داری ، این پیام را برای 10 تن از جمله کسی که آن را برایت فرستاده ، بفرست . احساس خوبی به تو دست خواهد داد


    امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده


باشد که خداوند تو را برکت دهد...


برای دنیا تو ممکن است فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به انداز? دنیا ارزش داشته باشی


داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و برکت خواهی یافت


نوشته شده در دوشنبه 89/3/31ساعت 3:39 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |

<   <<   6   7      

Design By : Pichak