سلام ضحي خانوم...خوب هستين...؟!
واي چقدر من اين روشنگريا رو دوس دارم...حس ميکنم تريپشون بهم ميخوره...
من اومدم...يه چرخي هم اين دور و بر زدم...
قلمت خييييلي خوبه...و بيشتر از اون طراحيت بود که منو به وجد اورد...خوب...چرا با عاري نيمدي هنرستان...؟!حيف شد که...
ميدوني من خودم از آرزوهاي بزرگم اين بود که يه گرافيست بزرگ بشم...آخراي سال اول اين مساله رو تو خونه مطرح کردم که ميخوام بيام نور...اولش يه کمي مخالفت کردن...البته نه اينکه چون هنرستانه...حس ميکردن من به هواي رفيقم دارم ميرم اونجا و...خلاصه جوه... :دي
اما من پافشاري کردم روي خواسته ام...روي آرزوي بزرگي که همه ي آيندم رو توي اون ميديدم....بالاخره قبول کردن...و تسليم خواسته ي م شدن...
اين آرزو واقعا از نظر خودم دست نيافتني بود...فرض محالي که خودم هم اعتقادي نداشتم به اينکه نتيجه بده....اما شد...همينکه من از طلوع اومدم بيرون يني..............
اممممم...آرزو ها که زيادن...اما اون چيزي که اين چن وقته حسابي مغز منو پر کرده رتبه کنکوره...
گرافيک دانشگاه تهران...رتبه زير 15...واي خدا...!
اما...ايندفعه همه چيزش دگ به خودم برميگرده...و اراده و پشتکارم...
در رابطه با اين خواسته ها...آدم بايد واژه نميتونم رو از زندگيش حذف کنه...هرچند اون خواسته دست نيافتني باشه...
من ميتونم...يني بايد بتونم...
به آينده درخشاني که در انتظارمه فکر ميکنم...
هيچ چيز دست نيافتني نيس...