سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























بسه دیگه...:)


همشاگردی سلام

پاییز بجز زرد شدن تدریجی برگ درختان،رو به سردی گذاشتن هوا کوتاه شدن روز و غیره،پخش چند بار در روز تصنیف اعصاب خراب کن همشاگردی سلام از رادو و تلوزیون است که با تلاشی بی ثمر وبا دست و پا زدن های بی مورد سعی دارند به ما ثابت کنند مدرسه جای دوست داشتنی و باحالی است.

قطعا اگر روزی سازندگان و خوانندگان محترم این قطعه ی بیرحمانه را از نزدیک ببینم به سهم خود و نیابت ازهمه ی شما خدمتشان عرض می کنم که وقتی گرهی با دست باز میشود بی جهت دندان را به زحمت نمی اندازند و اگر بنده تمایلی به زیارت همکلاسی های عزیزم داشته باشم به آنها تلفن زده و در کوچه ملاقاتشان خاهم کرد که رفع دلتنگی شود و به این ترتیب لزومی به بازگشایی مدارس نیست و ضمنا محبت بفرمایید و این قدر کارد را در زخم میلیون ها جوان و نو جوان داغدار نچرخانید هر چند که مطمئنا خود معلمان عزیز هم صدی به نود چندان دل خوشی از فرا رسیدن اول مهر ندارند اما تقریبا تنها حامی این موزیک مردم آزار در بین اهالی فامیل ما عمه خانم بود که عقیده داشت " چیه هر روز تا لنگ ظهر می خوابی فصل مدرسه که میرسه شهر زنده میشه و این ها تنها لحظاتی بودند که پیرزن موفق میشد کاری کند که از او متنفر شوم حال آنکه حتی شاید شنیدن این جملات از زبان یک دکترای فیزیک کوانتوم یا فوق تخصص جراهی قلب هم قابل تحمل نباشد چه رسد به عمه خانم که به اعتراف خودش" ر" را از" و" تشخیص نمی داد چون هنوز کشف نکرده بود که سر کدامشان گرد است خلاصه آن که عمه خانم در روز های پایانی شهریور هر سال چنان تخم کینه ای در دل من می کاشت که وادار به انتقام میشدم به این ترتیب که هرگاه از انجام تکالیف مدرسه باز می ماندم جواب معلم طلبکار با بغضی دروغین در گلو مدعی میشدم که آقا عمه ی پدرمون فوت شده من نتونستم درس بخونم البته چند باری هم اساتید با توجه به عدم اگاهیشان به روابط نزدیک خوانوادگی ما و با استناد به نسبت دور متوفی مرگ اورا مانعی در مسیر علم ندانست حتی المقدور حبه ی مذکور را دوبار برای یک معلم استفاده نمی کردم و نیز برای باور پذیر تر شدن ماجرا یک فایل آگهی ترحیم برای عمه خانم ساخته بودم و به وقت مقتضی آن را مطابق تاریخ روز تنظیم میکردم تا مولای درز نقشه ام نرود والبته برای جلوگیری خبر چینی بعضی از همکلاسی های بی معرفت موضوع را به طور خصوصی به عرض معلمان میرساندم تا آنکه روزی از روزهای همان دبیرستان و در حالی که مقابلهیولای شکست ناپذیر درس جغرافیا درمانده و بی عاقبت تر از همیشه به نظر میرسیدم تصمیم گرفتم که یکبار دیگر بانوی پیر را قربانی کنم اما در عین ناباوری آقای معلم با دیدن آن اعلامیه ی جعلی خشکش زد و پرسید "محمود چیت میشه؟" من خاکبرسر هم که فقط در فکر توجیح در نخواندنم بودم از دهانم پرید که پسر عموی بابامون آقا "این عمه ی محموده ،پیرزن نازنین ،خدا رحمتش کنه" و بعد شرح داد که محمود خان معلم بازنشته ی تاریخ و همکارو رفیق قدیمیش است و به همین واسطه او کلی نان و نمک عمه خانم را خورده

تمام نشانه های آقای معلم درست بود غیر از تعریف بی حسابش از دست پخت غیر قابل خوراک نامبرده بنده هم که به کل قافیه را باخته بودم لالمانی گرفته و مبهوت زل زده بودم به طرف که همان جا فی المجلس مبایلش را از جیبش بیرون آورده بود که به محمود خان تسلیت بگوید و این اولین و آخرین باری بود که صدای آن خانم محترمی که همواره در آویزان ترین لحظات زندگی آدم خبر از در دسترس نبودن مشترک مورد نظر می دهد این قدر به گوشم شنیدنی می آمد آقای معلم قانع شد که محمود خان حتما درگیر مراسم ودر جاییست که مبایلش آنتن نمیدهد و متقاعد شد که بعدا تماس بگیرد تمام طول مدت کلاس دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و به محض خوردن زنگ حراسان و سریع خود را به خانه رساندم تا فضاحت رخ داده را رفع و رجوع کنم اما دریافتم آن آقای عزیزی که به شدت خودرا در غم تقلبی خانواده ی ما شریک میدانست تماس شومش را حاصل کرد محمود خان با شنیدن خبر رویت اعلامیه ی عمه اش توسط معلم من از هوش میرود همسرش به خانه ی ما زنگ میزند و به مریم(خواهرم) خبر میدهد او نیز در حالی که تنهایی در خانه مشغول عذاداری برای عمه خانم بود با دیدن متوفی ای که چند دقیقه ی بعد سر زده به خانه ی ما آمد بی هوش میشود

پس از برملا شدن اصل ماجرا حال خود عمه خانم هم به هم می خورد که چرا من که این قدر برایش عزیزهستم اعلامیه اش را چاپ کردم و مادر نیز از زور فریاد قلبش میگیرد که بنده باید به جای یللی تللی جغرافیا می خواندم اوضاع خود حقیر هم چندان تعریفی نداشت از طرفی با یک نقشه ی نا فرجام فوجی مصدوم وبیماررو به موت تحویل اقوام داده بودم سپس یک خروار طعنه و سرکوفت از آدم های ریز و درشت فامیل شنیدم و نیز میبایست تا پایان دوره ی ریکاوریمحمود خان صبر کنم که با کلی منت و متلک احتمالی که شفاعتی بنمایند تا بلکه آقای معلم فاجعه ی ساخت دست من را نادیده بگیرند واز همه دردناک تر این که باید از جانب من به ایشان قول میدادند که زین پس حتما توجه ویژه ای به درس جغرافیا خواهم داشت

پ.ن 1) نوشته ی امیر علی نبویان

پ.ن2)هعی


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/30ساعت 12:14 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |


Design By : Pichak