سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























بسه دیگه...:)

 

اومدن پایین و صاف نشستن روی مبل .... حتی لازم نبود سرمو از روی دفتر کتابم بلند کنم و ببینم کیه.....بالاخره هرکی یه مدل راه رفتنی داره دیگه........انگار با هر قدمش داد میزنه که کیه؟.....

بدون هیچ مقدمه ای  شروع کردن....شدم مسئول اولیا مربیان مدرسه ی زهرا....

انگار که زمین خوردن پلی یا غزال رو دیده باشم  از اعماق وجودم زدم زیر خنده..... شاید منتظر دقیقا همین یه جمله بودم که دفترم رو ببندم ،بلند شم و واسه یه دقیقه هم که شده بدون عذاب وجدان تفریح کنم.....

هنوز در حال خندیدن بودم....واقعا خنده داربود....صدای خنده هامو پایین آوردم و  منتظر یه بمب دیگه واسه ترکیدن شدم آروم آروم سکوت کردم..

(...) چرا میخندین خب؟؟؟؟ تازه تو مدرسشون یه بوفه هم زدن....من کلی مخالفت کردم....آخه بچه دبستانی چه می فهمه که پول چیه؟؟؟...همین دیروز رفته بودم مدرسه....نمیدونین چه اوضاعی بود....بچه ها کلا تو یه فاز دیگه ان...دختره هزار تومان داده بود یه کیک صد تومانی خرید بعد این بوفه دارشون 900 تومان پول خورد بهش داد....نمیدونی چه ذوقی کرد...رفته به معاونشون میگه خانوم ببخشید میشه این پولارو ببریم بدیم بابامون که باهاش یه خونه ی جدید بخره؟؟؟؟

 

پ.ن1:چقدر امروز سر کلاس فیزیک گرما تفریح کردیم.....فک کنم دیگه باید به فکر نوشتن کتاب داستان های منو مسئول آزمایشگاه باشم....آخه واقعا سوژه اس هی میان  میز مارو به هم میریزن میگن چرا میزتون به هم ریخته اس؟؟؟؟

پ.ن2: خیلی دلم میخواد زمین خوردن پلی و غزال و ببینم.....

پ.ن3:ملالی نیست......

پ.ن4: کار شبانه..... به قل پلی چند ترمه؟؟؟؟؟

پ.ن5: هعی.......

پ.ن6: بگذار دلم را خوش کنم به جمله هایی که برای من نیست.....

پ.ن7: آن که هردم طلب سوختن ما می کرد....کاش می آمد و از دور تماشا میکرد....


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 4:53 عصر توسط .:...㋡zoha㋡...:. نظرات ( ) |


Design By : Pichak